افسانه های لری
💢توله گرگ گل متا (golmata)
رهدار
گل متا زن عشایری صبح زود به کوه میرفت جهت جمع کردن هیزم.
بارانی شروع به باریدن کرد سریع هرچه هیزم جمع کرده بود به دوش گذاشت تا از کوه پایین بیاید در مسیر صدایی شنید ترسید مبادا گرگی یا خرسی به او برخورد کند و بچه ی شیر خواره اش را بی مادر کند اما نزدیکتر که شد دید بچه گرگی تازه به دنیا آمده در کنار صخره ای ناله می کند بچه گرگ از بس کوچک بود هنوز چشم باز نکرده ، مهر مادری موجب شد که گل متا بار هیزم را از دوش بیاندازد و بچه گرگ خیس را خشک کند و به او شیر بدهد.
او بچه گرگ را بجای هیزم به مال آورد و در کنار فرزند پسر خود گذاشت و به هر دو یکسان شیر می داد بچه گرگ هم چشم باز کرد و بزرگ و بزرگتر می شد و برای بچه جست و خیز و تن نازی می کرد روی گل متل نگران شد و خم به ابرو انداخت نکند روزی چنگال بچه گرگ فرزندش را زخمی کند از این رو بچه گرگ را از بچه ی خود جدا و زیر میشی گذاشت که تازه بره اش مرده بود.
میش مدتی به گرگ شیر داد و خو کرد و بچه گرگ هم مثل بره دنبال میش در خواب و چرا و گردش و کوه جدا نمی شد تا روزی به همان مکان رسیدند که گل متا او را پیدا کرد. بچه گرگ مدتی بود که دیگر از شیر میش استفاده نمی کرد چون دیگر به گرگ جوانی تبدیل شده بود ناگهان چشمش به دمبه ی میش مادر افتاد.
جستی زد و تمام نیکیهای گل متا و میش را فراموش کرد و زیر گلوی میش که حکم مادرش را داشت به دندان گرفت و خون از زیر دندانهایش به زمین چکید.
💢عده ای از مردمان درست همین حالت بچه گرگ گل متا را دارند که با تمام دایگی و خدمتی که بهشان می شود باز خیانت می کنند و نمکدان شکن اند.
آگاهی و اتحاد
شرط پیروزی و بهروزی ماست.
🌱 @balotedanesh 🌱
💢یاری رسان ما درپیغام رسانی باشیدوکانال رابه دیگرهمتباران معرفی کنید💢