? نان آوران جاده ، مظلوم جامعه

✍ #محسنخواجهگیری

در عهد قاجار توسط بلژیکی ها در ایران گمرک ایجاد شد.
مردم سواحل و بنادر خلیج فارس که از طریق دریا با دیگر ممالک عالم داد و ستد داشتند گمرک را بر نمی تافتند و اوایل زد و خورد هایی ایجاد شد که مشهورترین آن جنگ خضرخان تنگستانی به سرداری رئیسعلی دلواری با احمد خان دریابیگی بنادر و جزایر خلیج فارس است.
مراجع تقلید گمرک را حرام اعلام کردند تا جایی که نشستن در سایه گمرک حرام بود
در آن دوران قاچاق کالا ایجاد شد و ژاندارمری و شهربانی درگیر با مردمی که ساحل نشینی ایجاب می کرد اهل داد و ستد باشند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی از آنجا که قوانین عرفی دارای ضمانت اجرا را قانون مدنی می پذیرد ، قانون ته لنجی یا کالا همراه ملوان پذیرفته شد و عملا قاچاق کالا از بین رفت اما حمل این کالاها را غیر مجاز می دانند و قاچاق می خوانند یعنی کالای که از طریق قانونی و از مجرای گمرک وارد شده اگر در بازار خریدی و جابجا کردی می شود قاچاق!
“وارد کننده نیستم
این کالا از گمرک آمده”
هیچ فایده ندارد ، اگر گیر افتادی ضبط کالا و ماشین و ده برابر ارزش کالا جریمه و معادل آن زندانی و اگر رفتی هم کشته خواهی شد.

?چه کند #جوان_لر که از چاه های نفت و گاز ، از دریا و از رودها سودی نبرده و حالا که حمالی می کند باید کشته شود!
اجناس خارجی در سراسر کشور در همه بازار ها موجود است و قاضی و رئیس دادگاه و تعزیرات و رئیس پلیس و تمامی مقامات از بازار همین اجناس را خرید می کنند و خانه های همه آنها مملو از انواع جنس خارجی است ، هیچ کدام هنگام خرید از مغازه نپرسیده آیا برگه سبز گمرکی دارید ؟
هیچ پلیس یا قاضی هنگام خرید کت و شلوار نپرسیده آیا این جنس از مبادی قانونی وارد شده؟
اما همین که جوانی برای امرار معاش از بازاری که همه مسئولین خرید می کنند ، جنسی خرید تا به شهر دیگر ببرد و بفروشد می شود قاچاقچی و باید کشته شود و یا گرفتار و جریمه و تنبیه و هزار بلای دیگر..
این کار اگر ظلم نیست چه نام دارد؟
جوانی که تحصیلات عالی دارد و تو مسئول هیچ شغلی برایش فراهم نکرده ای حالا که خودش دست به کار کسبی حلال شده او را می کشید؟!!
بخدا ظلم است ، ستم است.

یا صاحب الزمان ادرکنی

توله گرگ گل متا

افسانه های لری

?توله گرگ گل متا (golmata)

رهدار

گل متا زن عشایری صبح زود به کوه میرفت جهت جمع کردن هیزم.
بارانی شروع به باریدن کرد سریع هرچه هیزم جمع کرده بود به دوش گذاشت تا از کوه پایین بیاید در مسیر صدایی شنید ترسید مبادا گرگی یا خرسی به او برخورد کند و بچه ی شیر خواره اش را بی مادر کند اما نزدیکتر که شد دید بچه گرگی تازه به دنیا آمده در کنار صخره ای ناله می کند بچه گرگ از بس کوچک بود هنوز چشم باز نکرده ، مهر مادری موجب شد که گل متا بار هیزم را از دوش بیاندازد و بچه گرگ خیس را خشک کند و به او شیر بدهد.
او بچه گرگ را بجای هیزم به مال آورد و در کنار فرزند پسر خود گذاشت و به هر دو یکسان شیر می داد بچه گرگ هم چشم باز کرد و بزرگ و بزرگتر می شد و برای بچه جست و خیز و تن نازی می کرد روی گل متل نگران شد و خم به ابرو انداخت نکند روزی چنگال بچه گرگ فرزندش را زخمی کند از این رو بچه گرگ را از بچه ی خود جدا و زیر میشی گذاشت که تازه بره اش مرده بود.
میش مدتی به گرگ شیر داد و خو کرد و بچه گرگ هم مثل بره دنبال میش در خواب و چرا و گردش و کوه جدا نمی شد تا روزی به همان مکان رسیدند که گل متا او را پیدا کرد. بچه گرگ مدتی بود که دیگر از شیر میش استفاده نمی کرد چون دیگر به گرگ جوانی تبدیل شده بود ناگهان چشمش به دمبه ی میش مادر افتاد.
جستی زد و تمام نیکیهای گل متا و میش را فراموش کرد و زیر گلوی میش که حکم مادرش را داشت به دندان گرفت و خون از زیر دندانهایش به زمین چکید.

?عده ای از مردمان درست همین حالت بچه گرگ گل متا را دارند که با تمام دایگی و خدمتی که بهشان می شود باز خیانت می کنند و نمکدان شکن اند.

آگاهی و اتحاد

شرط پیروزی و بهروزی ماست.

? @balotedanesh ?
?یاری رسان ما درپیغام رسانی باشیدوکانال رابه دیگرهمتباران معرفی کنید?